سيمای نيشابور در سپيده دمان تاريخ عهد ساسانی

 

     پيش از ساسانيان چهرهً ابرشهر ( نيشابور ) در هاله پوشيدگی ها و ناپيدائی ها پيچيده است . در تصاوير ابهام آلودی که مورخان از اين شهر پيش از تاريخ می دهند جز خطوطی ناخوانده نمی توان ديد .تنها پس از پارت هاست  که نقشی با ابعادی نسبتاَ مشخص از نيشابور داريم به تقريب تمام تاريخ نگارانی که زندگی نامه نيشابور را پيش چشم داشته اند ، اشارت کرده اند که اردشيربابکان بنياد گذار امپراطوری ساسانی اين شهر را مورد توجه قرار داده ونخستين سنگ بنای آن به دست شاپور اوّل ساسانی نهاده شده ودگر باره آسيب فراوان ديده وبعد به توان بازوی نيرومند حکومت شاپور دوم مرمت شده وگسترش يافته است

 

 . آنگاه يزدگرد دوم ( 457-438م ) اين شهر را به خاطر ويژگيهايش که از آن جمله خاک حاصلخيز وهوای سالم ومطبوع ورايحه بهارساز آن بهشت خرّميها را به ياد می آ ورد و فراوانی آب همچنين خصوصيات مذهبی برای فارع زيستن خويش بر می گزيند ونيز گفته اند در زمان يزدگرد دوم تعداد زيادی مسيحی در آنجا زندگی می کرده اند و اين جا پايگاه و محل اقامت اسقف نسطوريها ( پيروان نسطوريوس اسقف آنطاکيه ) بوده است ، اين پادشاه تعدادی از ارامنه ً ارمنستان و گرجستان را به اين « شهر می آورد و در آغاز مورد لطف و محبت قرار می دهد . ليکن در اواخر کار به آنان خشم می گيرد . و آن بد بختان آواره را از دم تيغ می گذراند.

 

 در دورهً زمامداری يزد گرد نيشابور بقول چند تن از جغرافی نويسان مشهور عرب از لحاظ اهميت در عداد شهرهای مرو و سمرقند در آمد و بالاخره يزدگرد در نزديکی چشمه سو ( چشمه سبز ) نيشابور از لگد اسب آبی مرد ، وليکن بعضی گمان می کنند که از سوء قصد فوت کرده ( 420 م ) . تا زمانی که قرعهً دولت بنام قباد پسر فيروز فرزند يزدگرد پور بهرام گور می زنند. وی با برادرش ، بلاش ، می ستيزد و شکست می خورد و گرفتار می شود . ليکن از زندان برادر می گريزد و پناه به خاقان ترک  می برد ، و چون با همراهانی چند چونان ( زر مهر پور سوخرا ) به نيشابور فرود می آيد ، زيبارويی بزرگ نژاد بنام نيوندخت را به زنی می گيرد و آن گاه به دربار ( هياطله ) می رود و پس از يک سال  باز می گردد با سپاهی گران ساخته ، چون به ابرشهر می رسد نشان از همسر خويش می گيرد و چون دختر ، پسر خوب چهره زاييده است شادمان می شود . و در همين زمان پيکی خبر مرگ بلاش را بدو می رساند . قباد پسر خويش ( انوشيروان ) را وليعهد خويش می نامد و عنان مملکت را بدست می گيرد . او زن نيشابوری خويش را ملکه ايران زمين می سازد و اما از انوشيروان که خود به تبار نيشابوری است ، و بقولی مادرش از قريه ً فريمان يا اسفراين بوده است . جز اين وابستگی نشانی ديگر در اين شهر وجود ندارد . ليکن اگر اين داستان درست باشد می توان نتيجه گرفت که انوشيروان بينش مند که از ملک و مردم بقول تذکره نويسان شرقی غافل نبوده است ، در آبادانی زادگاه خويش هم به گمان قوی کوشا بوده است .

 

     ديگر آن که به تنگ آمده از استبداد نابجای دولت ساسانی آن نستوه مرد مبارز ژرف نگر آن عصيانی متهور بی هراس ، مزدک که فريادی در برابر ناروايی ها ، ستم ها و فاصله ها و بُعد هاست نيز از خاک نيشابور بوده است . و حتی افسانه واری از او هنوز هم بر زبان پيران دنيا ديدهً ديرسال اين شهر وجود دارد که سينه به سينه نقل می شود محفوظ مانده است ، گفته اند که مزدک زن و خواسته را که اساس بی عدالتی و تبعيض نژادی می دانست ، همگانی کرد ، نزد قباد ارجی يافت و بدست انوشيروان کشته شد . بديهی است که هدف او متعالی تر از آن بوده است که در تصور عامه است . مزدک می خواسته بدين وسيله ديوار بلند طبقاتی را در جامعه ساسانی از ميان بر دارد . اما متاسفانه به عللی که زاييده اوضاع درهم و آشفته آن روز بوده است ، نتوانست خواست خويش را جاممه عمل بپوشاند و شايد بی گناه ، در تاريخ نيز نامش پای کوب قصد و غرض مخالفانی شده باشد که در روياروی او قرار داشته اند و باز ( مانی ) را برخی گفته اند : نيشابوری نژاد است ( مانی بسال 215 م در دهکده ای واقع در بابل متولد شد . پدرش مرد دانشمند و اهل نيشابور بود و فاتک نام داشت ) .

     بهر حال اگر اين دو مکتب ساز ايرانی را نيشابوری بدانيم ( که محرز نيست ) ابر شهر را سرزمينی رسالت خيز و قهرمان پرور می يابيم که از روزگاران کهن زاد گاه انديشمندان بزرگی بوده است . از اين موضوع که بگذريم درآن زمان بنام ( ادهر برزين مهر ) يا بورجاين مهر در ادوار بعد از اسلام بر می خوريم که اکنون اثری از آن بر جای نيست و برخی گفته اند که بر جای قدمگاه امروز بوده است و اين درست نمی آيد . اين آتشگاه به تحقيق در نقطه ای بوده که امروز ديهی بنام ( برزنون ) وجود دارد ، در شمال غربی نِيشابور امروزين که سازنده آن شناخته نيست . گفته اند : ( به ری آتشگاهی بود که از آن قديم تر نبود . يزدگرد آن را بر گرفت و به خراسان و نيشابور آتشکده را ( آتشکده کشاورزان معنا  کرده اند ) که از نظر مذهبی اهميت بسيار داشته است . صنيع الدوله در جلد سوم مطلع الشمس می گويد : فردوسی بنای آتشکده برزين مهر را که بر کوه ريوند قرار داشته به گشتاسب نسبت  داده است . اما در شاهنامه آتشکده ای است که در بلخ بنا می نهد ودر بخش اشعار دقيقی گشتاسب آتشکده ای به نام ( آذر مهر برزين ) در کشمر يا ( تر شيز قديم ) کاشمر می سازد و زرتشت به دست خود سروی بر در آ ن آتشکده می نشاند که تا زمان متوکل عباسی می پايد و 1450 سال عمر می کند و در اين عهد طاهر آن را به فرمان خليقه قطع می کند و از بس بزرگ بوده آن را بر يک هزار و سيصد شتر بار می کنند و به بغداد می فرستند . ليکن متوکل قبل از ديدن پاره های آن سرو تنومند بدست غلامان ترک قطعه قطعه می شود .

     به هر حال اين آتشکده با آتشکده ً برزين مهر تفاوت داشته جون برزنون را با کاشمر فاصله بسيار است . گرچه کاشمر قديم همواره از توابع نيشابور بشمار می رفته است . ( در کوه ريوند گشتاسب آتش برزين مهر نهاد که ايست و ستاسپيان هم ناميده شده است و آن را در نه فرسنگی کوه کووند در طرف مغرب می سازد که بلوک بار معدن و کوناباد هم در غرب آنست ). و نيز مقدسی از بشت در ملک نيشابور نام می برد و ياقوت حموی بشت را شهری می داند که بشتاسب ( گشتاسب ) بنا کرده و دويست و بيست قريه دارد و از توابع ايرانشهر ( ابر شهر ) است و بو الفضل بيهقی هم در تاريخ بيهقی رفت و از آنجا به مرو شد آتش آنجا نهاد و ايمن نشست ) . آتشکده ً برزين گويد ( بشتن فروش يا بشت فروش بلوکی است از مملکت نيشابور و بشتاسب آن را بنا کرده ) .

     چون اين بشت به قدمگاه نزديک است برخی جای آتشکده ادهر برزين مهر را قدمگاه انگاشته اند که به حقيقت بخطا رفته اند . و  دهی نيز بنام سورن به گفته ً کريستن سن در نيشابور ان زمان وجود داشته است ، و رودی به همين نام در ری که وابستگی اسمی با خاندان معروف سورن و سورنا دارد که اين خاندان در عهد اشکانيان و ساسانيان از هفت خانواده بودند.   

 

نيشابور شهر فيروزه  ـ بقلم : فريدون گرايلی ــ ص19 ـ 23.

بازگشت